جدول جو
جدول جو

معنی کرپه چشم - جستجوی لغت در جدول جو

کرپه چشم
چش بر آمده، برآمدگی چشم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ / سِ یِ چَ / چِ)
چشمخانه. غار چشم. لحج حدقه. (بحرالجواهر). استخوان جای تخم چشم:
کاسۀ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد.
مولوی (از آنندراج).
میی در کاسۀ چشم است ساقی را بنام ایزد
که مستی میکند با عقل و می بخشد خماری خوش.
حافظ.
رجوع به کوزۀ چشم شود
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ چَ)
چشمان اشک آور یا اشکین
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ / بِ چَ / چِ)
کسی که مردمک عمودی دارد. کاس. ازرق. زرقاء. زاغ چشم. کبودچشم: صالح گفت: چه خواهید؟ گفتند: آن خواهیم که از این کوه سنگ خارا شتری بیرون آوری ماده با بچۀ سرخ موی و گربه چشم. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
ابا سرخ ترکی بدی گربه چشم
تو گفتی دل آزرده دارد به خشم.
فردوسی.
و آن شتربان مردی سرخ مو و گربه چشم. (قصص الانبیاء ص 152). (به) بخت النصر گفتند چون هفت ساله شد به غایت باقوت بود ولیکن آبله رو و گربه چشم و بر سر مو نداشت. (قصص الانبیاء ص 179).
دگر ره یکی روسی گربه چشم
چو شیران به ابرو درآورده خشم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ / زِ چَ / چِ)
آنکه به ادب ننگرد. (یادداشت به خط مؤلف) ، آنکه چشم به زن نامحرم دارد. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مجموع اغشیه و پرده هایی که کره چشم را احاطه کرده اند و از خارج بداخل عبارتند از: صلبیه که در قسمت جلو چشم قرنیه را میسازد، مشیمیه که در قسمت جلو چشم عنبیه را میسازد، شبکیه که حساس ترین قسمت چشم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه چشم
تصویر کاسه چشم
استخوان جای تخم چشم، چشمخانه
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه مردمک چشمش کبود باشد کبود چشم ازرق زاغ چشم: حمل دلالت کند بر: ... سرمه چشم یا گربه چشم یا میش چشم. توضیح با گریه چشم اشتباه نشود. گربه چشمی. کبود چشمی زاغ چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چشمانی گریان دارد. توضیح مرحوم دهخدا در حاشیه فهرست و لف نوشته اند: گریه چشم نیست گربه چشم است: ابا سرخ ترکی بدی گربه چشم که گفتی دل آزرده دارد بخشم. (فردوسی) اما در جامع الحکمتین ص 84 آمده: گویم رسم مردم آنست که او زنده خندنده است یا زنده گرینده چشم. و بنابرین گریه چشم بجای خود صحیح است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزه چشم
تصویر هرزه چشم
آنکه چشم بزنان نامحرم دارد، آنک بادب درکسان ننگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گربه چشم
تصویر گربه چشم
((~. چَ))
کبود چشم، ازرق
فرهنگ فارسی معین
چشم ور غلمبیده
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم درشت، چشم برآمده
فرهنگ گویش مازندرانی